گیومه‌باز

معرفی پادکست قصه‌های ایرانی و قصه‌های شاهنامه

گیومه‌باز

معرفی پادکست قصه‌های ایرانی و قصه‌های شاهنامه

متن اپیزود 125 قصه‌های ایرانی؛ خروس گردودزد


یکی بود یکی نبود.
یه شب خروسی خواست بره خونۀ قاضی گردو بدزده. بین راه به یه گرگی رسید. گرگ پرسید:

رفیق کجا می‌ری؟

گفت: می‌رم منزل قاضی گردو بدزدم.

گفت: منم بیام؟

گفت: بیا.

با هم حرکت کردند رسیدن به یه سگ.

سگ پرسید: کجا؟

گفتن: می‌ریم خونۀ قاضی گردو بدزدیم.

سگ گفت: منم بیام؟

گفتن: تو هم بیا.

باز رفتن و رفتن تا رسیدن به یه کلاغ.

کلاغ پرسید: بچه‌ها کجا؟

گفتن: می‌ریم خونه قاضی گردودزدی.

گفت: منم بیام؟

گفتن: تو هم بیا.

باز داشتن می رفتن رسیدن به یه مار.

 مار پرسید: دوستان کجا؟

جواب شنید: می‌ریم خونـۀ قاضی گردو بدزدیم.

گفت: منم بیام؟

گفتن: تو هم بیا.

همین‌جور که می‌رفتن  رسیدن به یه عقرب.

عقرب پرسید: کجا؟

گفتن: می‌ریم گردو بدزدیم.

گفت: منم بیام؟

گفتن: بیا.

خلاصه، همه دسته‌جمعی رسیدن خونۀ قاضی.  در باز بود. رفتن تو خونه.

گرگ گفت: نگهبانی در خونه با من.

بقیه رفتن توی حیاط. کلاغ رفت روی شاخۀ درخت وسط خونه نشست. مار خزید زیر هیزم‌ها. عقرب رفت توی قوطی کبریت و خروس که می‌دونست  گردو داخل تاپو (خمره یا ظرف گلی که گندم و غله رو توش نگهداری می کردن می گفتن تاپو) تو بالاخونه است به سگ گفت: تو مواظب پله‌های بالاخونه باش.

 و خودش رفت بالاخونه و مشغول دزدیدن گردوها شد.

از اون طرف بشنوید که زن قاضی صدای گردوها رو که شنید از رختخواب جست و رفت سراغ هیزما که آتیش روشن کنه. مار از زیر هیزم خزید بیرون و زد به دستش. رفت سراغ قوطی کبریت. عقرب دستش و نیش زد. خواست توی تاریکی برای گرفتن دزد بره بالاخونه، سگ پرید و پاشو گرفت. خواست بره از همسایه‌ها کمک بگیره، گرگ حمله کرد و اون ترسید. دوید وسط باغچه تا از خدا کمک بخواد تا گفت: خدایا!

کلاغ رید توی حلقش.

در این میانه فقط خروسه برد کرد و هر چه گردو خواست دزدید.

بالا رفتیم آرد بود. پایین اومدیم خمیر بود. قصۀ ما همین بود.

 بخش دوم پادکست

سلام من محسن سعادت هستم و  این اولین قسمت از فصل چهارم قصه‌های ایرانی و  در کمال ناباوری برای خودم صدو بیست‌وپنجمین اپیزود قصه‌های ایرانی است. چهار سال از اولین قسمت آغشته به ویروس کرونا گذشته و تا به حال بیش از دویست‌هزار نفر در پادگیرهای مختلف اونو شنیدن. این آمارو که می‌بینم  و پیگیری برخی شنونده‌ها، باعث می شه یه کم جدی‌تر به ادامۀ این پادکست فکر کنم.

 فصل جدید با تغییراتی تولید می‌شه که امیدوارم این تغییرات پادکست را بهترش کنه. در بخش اول پادکست، قصّه با نقل زیبای فاطمه نیازی روایت می‌شه که لذتشو ببرید. پس احتمالاً دیگه صدای نامیزون منو تو بخش قصه‌ها نمی‌شنوین. آره حس کردم بعضیتون نفس راحتی کشیدین.  اما نه نمی ذارم خوشحالیتون دوام داشته باشه؛ چون تو بخش دوم من دربارۀ قصه‌های شفاهی و نکاتی که تو همین قصه به نظرم می‌رسه روده‌درازی می‌کنم.  روده‌درازی رو گذاشتم آخرش که اگه دوست نداشتید یا خوابتون برد چیزی رو از دست نداده باشین.

*****

چیزی که شنیدید قصۀ خروس گردو دزد بود از جلد اول کتاب «قصه‌های ایرانی» با عنوان «گل به صنوبر چه کرد؟» گردآوری ابوالقاسم انجوی شیرازی. تغییرات بسیار اندکی در روایت ثبت شدۀ این داستان اعمال شد.  قصّه گویا سال 1350 در نصرآباد پشتکوه در یزد ثبت شده  و راوی محمد برزگر نوزده‌ساله و تعمیرکار بوده. الآن آقای محمد برزگر  اگر از دستبرد حوادث و اتفاقات  طبیعی و غیرطبیعی این ملک گذر کرده باشه باید حدوداً هفتادویک‌ساله باشه. از همین‌جا بهشون درود می‌فرستم و به اهالی دهستان نصرآباد در تفت یزد که پیشینۀ تاریخی بسیار طولانی دارن. امیدوارم خودشون و چنار هزارودویست‌ساله‌شون هم‌چنان سر پا باشن و اگه محمد برزگر رو می‌شناسن سلام ما رو بهشون برسونن.

*****

من در اپیزودهای بعدی سعی می‌کنم کمی بیشتر شما رو با زیروبم قصه‌های شفاهی، خصوصیات زبانی اونا، مضمون داستان‌ها و کارکرد این قصّه‌ها آشنا کنم. کتاب‌هایی در این‌باره نوشته شده که من به قدر وسعم می‌خونم و شما رو در جریان موضوعاتشون قرار می‌دم و منبعی رو که استفاده کردم در توضیحات پادکست اضافه می‌کنم.

*****

حالا بریم سراغ همین قصّه که شنیدید.

در «طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی» که اولریش مارزُلف (Ulrich Marzolph) ارائه کرده این قصّه‌ای که شنیدید در گروه قصّه‌های مربوط به حیوانات قرار می گیره. در آینده دربارۀ این طبقه‌بندی براتون بیشتر حرف می‌زنم. گویا دو روایت دیگه از این قصّه ثبت شده که:
در یکی به جای خروس پسر جوانی به خونه‌ای می‌ره تا برای آش سرکه بدزده و حیوانات مختلفی با اون همراه می‌شن. خانم خونه که بیدار می‌شه،  این شریکان دزد کمک می کنن که دزدی به سرانجام برسه. عقرب در قوطی کبریت دستِ زن رو نیش می‌زنه، درست مثل همین روایت که شنیدید و گربه به او پنجه می‌کشه که در این داستان که شما شنیدید خبری از گربه نبود. سگ اونو گاز می گیره و در این روایت، کلاغ سیاه تربیت خانوادگی بهتری داره و  رفتار مودبانه‌تری  از خودش نشون می ده و فقط به نوک زدن اکتفا می‌کنه.

در یک روایت از ابراهیم شکورزاده از خراسان : کچل دزد است و از سگ در قصّه نام برده شده اما نقش او معلوم نیست.

در روایتی دیگر  شغال بی‌ادب در کفش زن پی پی می‌کنه و کلاغ گستاخ در چشم‌های او. آخه این چه کاریه آقای کلاغ؟ احتمالاً به‌خاطر همین سوابق مشعشع بوده که «شغال برادر سگ زرده» و «کلاغه هیچ‌وقت به خونه‌اش نمی‌رسه».
*****

حالا بریم سراغ مواردی که در روایت این قصه نظر منو جلب کرد:

  • اولیش رفتن این گروه «سریع و خشن» برای دزدی به خونۀ قاضی بود. چرا قاضی؟ واقعیت اینه که قاضی از شخصیت‌های نامحبوب در قصه‌های شفاهیه. پس عجیب نباید باشه که حیوانات برای دزدی به خونۀ قاضی برن. این میزان محبوبیت ظاهراً هنوز هم ادامه داره.
  • دومین ویژگی داستان، ایجاز و ریتم تند اتفاقات است که هر چه به انتهای داستان نزدیک‌تر می‌شیم، فشرده‌تر و کابوس‌وارتر پیش می‌ره؛ تا اون ضربۀ آخر که محاصره کامل می‌شه و صدای شکوه و کمکِ زن حتّی به خدا هم نمی‌رسه و با تشریک مساعی همۀ دوستان در گلو خفه می‌شه.
  • سومین ویژگی‌ مضمونی اثر طبیعی بودن رفتن به دزدی در این قصّه است. همۀ حیوانات داوطلب می‌شن و همراه با ایدۀ دزدی خروس همراه می‌شن. اینجا قبح و زشتی اجتماعی عمل دزدی معلق مونده. گویا همکاری و تیم‌ورک اینجا بیشتر مد نظر بوده برای این بزرگواران.
  • چهارمین مورد جالب در این قصّه تقسیمِِ کار دزدان بود. تقسیم وظایفی منطقی و متناسب با خصوصیات هر حیوان که البته چندان طَرفی از این دزدی نمی‌برن و  فقط خروسه  که از همراهی حیوانات سود می‌بره. به نظر می رسه این قصّه در گذشته بیشتر برای آشنایی کودکان با خصوصیات هر کدام از حیوانات ساخته و پرداخته شده باشد.
  • پنجمین ویژگی که نظر من رو جلب کرد این بود، وقتی همۀ راه‌ها بسته شد، حتّی کمک‌خواستن از خداوند هم در میانۀ راه با ناکامی همراه بود. این بخش از قصّه می‌تونه تأییدی باشه بر غیرمذهبی بودن داستان‌های شفاهی. یعنی علی‌رغم این‌که ما ممکن است به شخصیت‌های تاریخی و مذهبی در داستان بر بخوریم و یا توکل به خداوند در بخشی از داستان‌ها پررنگ باشه اما به شکل کلی، جنبه‌های مذهبی داستان‌های شفاهی کم‌رنگ است. که این را مارزلف از ویژگی‌های مضمونی قصه‌های ایرانی می‌دونه.
    *****

بیشتر از این درازه گویی نمی‌کنم.

اگه «پادکست قصه‌های ایرانی» رو دوست داشتین به دیگران هم توصیه کنید. ما رو در شبکه‌های اجتماعی که آدرسش رو توی توضیحات پادکست آوردم دنبال کنید. نظرات و پیشنهادات خودتون رو هم به آدرس ایمیل ما بفرستید. از اونجا که ما همزمان در حال تولید چند پادکست هستیم همۀ این فعالیت‌ها رو زیر عنوان یک شناسه با عنوان گیومه باز می‌تونید دنبال کنید. یعنی ما تو «گیومه‌باز» هم «قصه‌های ایرانی» رو دنبال می‌کنیم، هم «قصه‌های شاهنامه به نثر» و هم در تدارک یک پادکست دربارۀ کتاب «بندهش» هستیم.

  *****

تا یادم نرفته یادآوری کنم که این قصه‌ها مناسب کودکان نیست. صِرفِ حضور قهرمانانی از جهان حیوانات یا وجود یک کودک و نوجوان در داستان یا خیالی بودن داستان به معنای مناسب بودن این داستان‌ها برای کودکان نیست. در بسیاری از این قصّه‌ها ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی خاصی مورد تأیید قرار می‌گیرن که امروزه نادرست تلقی می‌شن. پس  مشکل تنها استفاده از کلمات ناپسند هم نیست. این روزها بیشتر مراقب خودتون و بچه‌ها باشید.
موسیقی انتهای این پادکست با عنوان «انار شیرین»با صدای احمد کوچه‌باغی  خوانندۀ محلی یزد رو تقدیم می‌کنم به راوی این قصه محمد برزگر.

دامن سرخ گلدار همگی خدا نگهدار.
منابع
انجوی شیرازی، ابوالقاسم؛قصه‌های ایرانی؛ گل به صنوبر چه گرد؟ ؛ انتشارات امیرکبیر؛ 1357؛ص:24.

مارزلف، اولریش؛ طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی؛ ترجمه کیکاووس جهانداری؛ انتشارات سروش؛1371.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد